همه ی انسان ها به صورت عادی و نرمال متولد می شوند.اما من با یک هدیه متولد شدم.این چیزی است که حداقل دیگران به آن هدیه می گویند.این هدیه برای من یک نفرین بود.نفرینی سخت که تمامی زندگی من را در بر گرفته است. این چیزی که دیگران به آن هدیه می گویند شخصیت امروزی من را بوجود آورده است.کسی که دیگران از او متنفرند،یک اشتباه،یک جانی.اینها اولین دیالوگهای Jodie Homes می باشد که نشان میدهد که او چقدر از زندگی خود متنفر می باشد.اما این تنفر از کجا آمده است؟چرا چیزی را که دیگران آن را یک هدیه می دانند او آن را یک نفرین می داند؟یعنی آنقدر زندگی با این موجود ماورائ الطبیعه مشکل می باشد که او بدین شکل از زندگی خود متنفر شده است؟سرچشمه ی این همه تنفر از کجا آمده است؟